..هرچی یادم میاد نشون میده تو زندگیم همیشههههه تلاش کردم؛چه اون وقت که دختربچه بودم و بخاطر غرورم دوست نداشتم سره یه کار اشتباه حتی یه اخم کوچیک از طرف خانواده و نزدیکا نصیبم بشه....چه زمان مدرسه و درس که همیشه باید شاگرد اول بودم هم از لحاظ درس هم رفتار،تا معلما نگن دختر فلانی خوب نیست...یا زمان کنکور که باید رشتهام خوب میبود تا بگن مبینا خانوم مهندس شده...یا همه هنرهایی که یه دختر باید بلد باشه و من خوب یاد گرفتمشون، من تلاش کردم و زحمت کشیدم!تو همههه این خلاصه روزهای زندگیم که گفتم بخاطر اون حس غروری که خیلی وقتا کارو برام سخت تر میکنه حتی با نگاه کردن یاد گرفتم و سوال نپرسیدم،حتی واسه غذا درست کردن هیییییچ وقت از هیشکی نپرسیدم این غذا چطوری درست میشه،بلدم نبودم خودم دنبالش رفتم و کارو برای خودم سخت تر کردم اما اخرش مزه به سرانجام رسوندنش بیشتر به دهنم مزه داد.اما الان خیلی شرایط از گذشته سخت تر شده،دیگه نه من اون دختربچه پرشر و شورم که توان سمجی گذشته رو داشته باشه،نه روزگار و احوالاتش به راحتی گرفتن نمره ۲۰ریاضی هستش...الان کارای روزگار شده مثل انتگرال سهگانه با یه معلم بداخلاق و بیحوصله که از بدِ روزگار مثل آب خوردن خط قرمز میکشه رو تمام محاسبات و اعصابت و آخرش تو میمونی و اون همه جواب نوشته و غیرقابل قبول و از همه بدتر خستگی که تو تنت مونده و رمق شروع دوباره رو ازت میگیره اماااااااا وجود تو مجبوره به ادامه دادن و رفتن،نه اینکه غیر این نشههاااااا، نه!خیلی راحت میتونی با یه تقلب ساده تکیه کنی به دانستههای یکی دیگه و نمره قبولی رو بگیری یا نه کلا بیخیال درس بشی و زحمت خوندن دوباره رو به جون نخری!!! این حرفا تو کلام آسونه اما تو عمل برای یکی مثل من با اون غرور معروف و خلوتگاه دل...
ادامه مطلبما را در سایت خلوتگاه دل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : pareparvaz-mana بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 13:44